***اینجا برای زنی مینویسم***

ساخت وبلاگ

آري آغاز دوست داشتن است،گرچه پايان راه ناپيداست،من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست...

نميدانم وقتي فروغ اين جمله را مينوشت چه حالي داشت؟

آغاز دوست داشتن !

دوست داشتني كه نبايد پايان داشته باشد...اما گاهي خودت اين پايان را ميفهمي و طعم لزج آن آزارت ميدهد...

شلم شوربايي كه هميشه حالت را بد ميكند،قصه ي تكراري ساييدن روحت و غرق شدن تو در ورطه ي خاموشي

عميق ترين جايي كه هيچگاه به انتهايش نمي رسي...

روزهايي كه فقط يكي پس از ديگري برايت تكرار ميشوند و تكرار بي آنكه زندگي كرده باشيشان

اينجا براي زني مينويسم كه نبود.. آنچه كه مي خواست نداشت آنچه كه در خيالش بود

اما صبور بود و تكيه مي داد به رويا هايي دوردست ،روز هايي كه خودش نقش اول قصه اش خواهد بود

بال رفتن نداشت و ماندنش روحش را چنگ ميزد...

دلش عشق مي خواست احساسي كه روان شود برا اندام هايش

اينجا براي زني مي نويسم كه از دلتنگي هاي يك مرد فقط درد هاي نيمه شبش را به خاطر مي آورد

شب هايي كه با بغض ميشكست

زني كه هميشه مورد قضاوت بود

كوچكترين حركاتش زير نظر و نفس كشيدنش با كسب اجازه

زن ِامروز و دختر بچه ي ديروز

دختري كه صبح ها ناز ميكرد براي پدرش تا براي بيدار شدنش بيشتر منتش را بكشد و سر به سرش بگذارد

دختر بچه ي شادي كه همه دوستش داشتند زيرك ،حاضر جواب و مراد هم سن هايش

دختر لوووس خانواده

دختري كه حالا براي خودش خانمي شده تمام كمال

اما اندكي غمگين تر

شايد مچاله شده ميان آوار احساساتش

از بچگي همينطور بود دلش نازك بود طاقت دلسردي را نداشت

اما اگر ميشكست خم به ابرو نمي آورد خودش خودش را حل ميكرد

هنوز هم مقاوم است

در ميان غم هايش چشم ميدوزد به روزي كه تمام شود...

گاهي فكر هاي احمقانه ميكند،كه بميريد وقتي كم مي آورد وقتي نفسش بند مي آيد از نگاهي كه او را وارونه ميبيند

سكوت ميكند و در تنهايي اش اشك ميريزد و پشت تلفن براي مادرش دروغ سرهم ميكند كه صداي گرفته اش به خاطر خوابزياد از حد است،طاقت بغض هاي مادرش را ندارد نميتواند ببيند به خاطر او دلِ دلتنگ مادرش به رنج آيد...

كاش ميشد بخوابد طولاني، آرام و هميشگي

اما نه! او زنِ روز هاي سخت بود...

به پيشاني نوشت اعتقادي ندارد اما وقتي كه مجبور باشد ميپذيرد كه سرنوشت همين را برايش رقم زده است...

 تنهايي

همدمي كه تنهايش نمي گذارد

باهم اياق شده اند،دلشان براي هم تنگ ميشود

اينجا براي زني مينويسم كه احساس هايش كشته ميشود،خود را گمشده ميداند و غريب، ميان زندگي اي كه خودش يك طرف آن را به دوش ميكشد

لبخند هايش كوتاه است روز هاي خوبش كوتاه بوده اند

بيشتر، ناملايمات را صبوري كرده ودلش روشن است براي فردايي كه خود خواهد ساخت

زني جوان اما تنها

براي دل خودش كتاب مي خرد ،درس ميخواند،پياده روي و....

ودلش را گره زده است به دل كساني كه دوستش دارند

خودش را دوست دارند و دلتنگش ميشوند

زني جوان و اميدوار

زني كه گاهي با خودش درگير ميشود

خودش، افكارش و ضعف هايش را نميفهمد گاهي زود دل ميبندد ،عشق مي ورزد ديگرانش برايش مهم تر از خودش ميشوند

اينجا براي زني مينويسم كه بايد فرياد هايش را ببلعد،ميان بي انصافي ها لبخند بزند،گوش هايش براي شنيدن قضاوت نابجا فراخ

باشد و چشم هايش را خو بدهد به كابوس هايي كه دست از شب هاي تارش بر نمي دارند

اينجا براي زني مينويسم كه بغض هاي فروخورده اش توي دفتر هايِ پستوي كتابخانه پنهان شده اند صفحاتي كه با اشك مچاله شده اند

زني كه اطرافش پر است از ديگران،مهارت هاي ارتباطي اش خوب است زود با ديگران اخت ميشود احساس خوبي براي بقيهدارد اما در تمام اين ديگران فقط يك نفر است كه او و دنيايش را ميفهمد

اينجا براي زني مينويسم در خلسه

كه بي باوري هاي مردش را باردار است

زني جوان كه جواني را جوان نبود...

اينجا براي زني نوشتم كه زنِ روزهاي سخت است و از آنچه كه در سرش دارد كوتاه نمي آيد ميجنگد ،مقاومت ميكند تا بال هاي پروازش آماده شوند...

اينجا براي زني نوشتم

كه بي باوري هاي مردش را باردار است.......

مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز /جوان ز حادثه اي پير شود گاهي

 

پ ن: درهاي دنيا به رويم باز خواهد شد و من تمام نامه هايم را خواهم نوشت...

بايد از اين ،مني كه هستم رخت بربندم به خودي ديگر بايد عوض شوم...بيشتر عشق بورزم به كساني كه خودم را مي خواهند و خودم را بيشتر دوست داشته باشم....

 نامه هايم را خواهم نوشت

بدون درج صندوق پستي ......

 

 

دنیای این روزهای من ......
ما را در سایت دنیای این روزهای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forough67521o بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 2:59